سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

تو مرا می خندانی با قلقلکهای کوچکت ...

آروم آروم پلکهام به خواب سلام می کردند که چیزی از درونم تو رو به یاد من آورد حبابهای وجودت را به بازی گرفته بودی و یکی یکی می ترکوندی    انگار داشتی از درون قلقلکم می دادی چه عجیب بودن این احساس! نفسهامو تو سینه حبس کردم تا بیشتر حست کنم که شاید باور کردنی تر بشی!   عزیزم در بهت بودم که آیا این احساس وجود توست؟ آیا این تویی که بعد از اینهمه مدت خودت رو به من نشون می دادی! وقتی به بابا سعید گفتم که بالاخره بعد از این همه وقت احساسش کردم و تو داری تکون می خوری نمی دونی چقدر خوشحال شد. انقدر قربون صدقت رفت و باهات حرف زد که نگو  هر چند که می دونم همه رو شنیدی ... کوچولوی ...
1 ارديبهشت 1392
1